یا حسین

کاروان می آید از شهر دمشق

برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق

کاروان با خود رباب آورده است

بهر اصغر شیر وآب آورده است

کاروان آمد ولی اکبرنداشت

ام لیلا شبه پیغمبر نداشت

کاروان آمد ولی شاهی نبود

بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...

اربعین حسینی برساحت مقدس آقا اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه ) وشیعیانشان تسلیت باد.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 23 / 9 / 1393
اربعـــین حســــــینی تسلیت باد

پیراهن سیاه زتن دور میکنیم..
آنرا ذخیرهء کفن وگور میکنیم...
اجردو ماه گریه برغربت حسین ....
تقدیم مادرش از ره دور میکنیم....
"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین -ع"
'اربعـــین حســــــینی تسلیت باد'



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 23 / 9 / 1393
ya hossein

 

دانی که چرا مهر جبین خاک حسین است؟
چون قبله دل پیکر صد چاک حسین است.
دانی که چرا چوب شود قسمت آتش؟
بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است.
دانی که چرا آب فرات است گل آلود؟
شرمنده ز لعل لب عطشان حسین است.
دانی که چرا کعبه حق گشته سیه پوش؟
یعنی که خدا هم عزادار حسین است




:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 20 / 9 / 1393
ما ""مـــرد"" هستیم!

ما ""مـــرد"" هستیم!
دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!!
صورتمان ته ریشى دارد!!!
قلبمان به وسعـــتِ دریــــا!
جـــاىِ گریـــــه کردن به بالکن میرویم و سیـــــگار دود میــــکنیم!!!
ما با همــــان دستان پهن و زبر تو را نوازش میکنیم!!!
با همان صورت ناصاف و ناملایم تو را میبوسیم و تو آرامــــ میشوى!!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!!
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروت مان را""نسنج""!!!
""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!!



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , احساس نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 19 / 9 / 1393
...

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!

...اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 19 / 9 / 1393
...

می گویند قلب هر کس به اندازه مشت اوست
اما من قلبهایی را دیده ام
که به اندازه دنیایی از محبت عمیقند
دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمی گیرند
مثل غنچه ای با هر طپش شکفته می شوند
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند
و تشنه اند تا اینکه ابر محبت ببارد
در عوض دلهایی هم هستند،
که حتی از یک مشت بسته کوچک هم کوچکترند
دلهایی که شاید وسیع هم بتوانند باشند ،
اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند .
هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است،
به دستت نگاه کن
وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می کنی ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 19 / 9 / 1393
به سلامــتــی هــمــهــ مــادرا

مادرش آلزایمر داشت
بهش گفت مادر یه بیماری داری . باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان
مادر گفت چه بیماری ؟
گفت آلزایمر
گفت یعنی همچیو فراموش میکنی
مادر گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری
گفت : چطور ؟
مادر گفت انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ...
چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ...
کمر خم کردم تا قد راست کنی ...
پسر رفت تو ی فکر ...
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش
گفت : براچی ؟
گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم
مادر گفت :
من که چیزی یادم نمیاد ....

به سلامــتــی هــمــهــ مــادرا



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 19 / 9 / 1393
در زندگى تان هميشه تعادل را حفظ كنيد..........

زن و شوهر جوانى كه تازه ازدواج كرده بودند، براى کسب تجربیات زندگی پیش پیرمردی دانا رفتند.

پيرمرد دانا به حرمت آن زوج جوان از جا برخاست و آنها را كنار خود نشاند... او از مرد جوان پرسيد: چقدر همسرت را دوست دارى؟

مرد جوان لبخندى زد و گفت: تا سرحد مرگ او را دوست دارم و تا ابد هم چنين خواهم بود.

و از همسرش نيز پرسيد: شما چطور؟ به شوهرت تا چه اندازه علاقه دارى؟
... زن، شرمناك تبسمى كرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از اين احساسم نسبت به او كاسته نخواهد شد.

پير عاقل تبسمى كرد و گفت: بدانيد كه در طول زندگى تان لحظاتى رخ مى دهد كه از يكديگر تا سرحد مرگ متنفر خواهيد شد و اصلا هيچ نشانه اى از علاقه ی الانتان در دل خود پيدا نخواهيد كرد و حتى حاضر نخواهيد بود كه يك لحظه چهره همديگر را ببينيد! در آن لحظات سخت، عجله نكنيد و بگذاريد ابرهاى ناپايدار نفرت از آسمان عشق شما پراكنده شود و دوباره خورشيد محبت بر كانون گرمتان پرتو افكنى كند.

در آن ايام، اصلا به فكر جدايى نيفتيد و بدانيد كه «تا سرحد مرگ متنفر بودن» تاوانى است كه براى «تا سرحد مرگ دوست داشتن» مى پردازيد.
سعى كنيد در زندگى تان هميشه تعادل را حفظ كنيد



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , احساس نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 9 / 9 / 1393