ترک سر مستم

ترک سر مستم که ساغر میگرفت
عالمی در شور و در شر میگرفت

عکس خورشید جمالش در جهان
شعله میزد هفت کشور میگرفت

چون صبا بر چین زلفش میگذشت
بوستان در مشگ و عنبر میگرفت

هر دمی از آه دود آسای من
آتشی در عود و مجمر میگرفت

بوسه‌ای زو دل طلب میکرد لیک
این سخن با او کجا در میگرفت

قصهٔ دردش عبید از سوز دل
هر زمان میگفت و از سر میگرفت
 

عبید زاکانی 



:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395
این تصویر به عنوان قوی ترین اثر هنری سال برگزیده شد...

 این تصویر به عنوان قوی ترین اثر هنری سال برگزیده شد...

تندیسی از دو انسان بالغ 
که پس از مشاجره بهم پشت کرده 
و کودک درون هردوی آنها 
خواهان برقراری ارتباط است.


بزرگ شدن چیزهای بسیاری به 
ما آموخته است، 
اما آنچه ياد گرفتيم خودپسندی، 
تنفر و کینه است...

روح آزادی که از طریق کودکان 
به نمایش گذاشته شده 
فطرت راستین ما ست....



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395
⭕️ «جامه ها»


زیبایی و زشتی بر ساحل دریایی با هم دیدار کردند، 
هر یک از آن دو به دیگری گفت: «میل شنا داری؟»
جامه هاشان را از تن به درآوردند و در موج ها غوطه ور شدند. 
ساعتی نگذشت که زشتی به ساحل برگشت. 
جامه زیبایی را به تن کرد و رهسپار شد.
زیبایی نیز از دریا بازآمد اما جامه اش را نیافت. 
از آن که برهنه بماند، بسیار شرم کشید، 
ناچار جامه زشتی را به تن کرد و به راه افتاد.

از آن روز، مردان و زنان- به وقتِ دیدار- در شناختِ یکدیگر به اشتباه می افتند.

البته، گاهی بعضی ها در رخساره زیبایی خیره می شوند 
و او را در جامه زشتی نیز بازمی شناسند 

و گاهی برخی، چهره زشتی را تشخیص می دهند 
و جامه ای که بر تنِ اوست از چشم شان پوشیده نمی ماند.

«جِبران خلیل جبران»

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 21 / 2 / 1395
عاشق ترین مرد آدم بود...

عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت رابه لبخند حوا فروخت،

حوا که بغض کند حتی خدا هم اگر سیب بیاورد،

چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند...

خوش به حالت آدم...خودت بودی و حوایت...

وگرنه حوای تو هم هوایی میشد...!

وقتی سایه ها بوی انسانیت نمی دهند!

همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد...

اینجابرای حوابودن...آدم کم است...

به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا....

پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...!

چه صادقانه حواشدی و...چه ریاکارانه آدمیم...!

توآدم...من حوا... بیا جهانی دیگر آغاز کنیم...

عشق بورز...دوستم داشته باش...

تازه سیب چیده ام! حوابودن تاوان سنگینی دارد...

وقتی آدم ها برای هردم و بازدم به هوا نیازدارند...!

حوا...!

راست بگو تو مگرسیب راپوست کندی وخوردی که دنیا اینگونه پوست مارا می کند؟

هیچ کس نفهمید،

شایدشیطان عاشق حواشده بود

که به آدم سجده نکرد ...



:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , بانوان , دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 16 / 2 / 1395
مهربانی

 

مهربانی باغ سبزی است
که از روزنه پنجره ها باید دید

مهربانم مگذار
لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود ♥..♥



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , احساس نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 12 / 2 / 1395
عشق

 

 

عشق یعنی مخاطب به مخاطب همه راردکنی ناگهان بر سر یک اسم کمی مکث کنی



:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , 18+ , آقایان , بانوان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 12 / 2 / 1395