حکایتی از حکایات مولانا

 حکایتی از حکایات مولانا

نکوهش مردم شخصی را که به بدگمانی مادر خود را کشت شخصی از روی خشم مادر خود را کشت .
به قاتل گفتند : تو به سبب سرشت بد خویش ،حتی از حق مادری یاد نکردی.
بگو که چرا مادر خود را کشتی؟
گفت:او مرتکب کاری شده بود که برای وی ننگ بود او را کشتم تا خاک عیب او را بپوشاند.
گفتند:آن مرد را می کشتی .
گفت :دراین صورت باید هرروز یک نفر را میکشتم.من او را کشتم و خود را از کشتن خلق رهاندم.
گلوی او را ببرم بهتر است از اینکه گلوی خلق را ببرم.
آن مادر بد خو نفس توست که فسادش همه جا را فرا گرفته. هوشیار باش و نفس خود را بکش،
زیرا که به خاطر او هر لحظه در صدد کشتن کسی بر میآیی.
نقس توست آن مادر بد خاصیت که فساد اوست در هر ناحیت
هین بکش اورا که بهر آن دنی هر دمی قصد عزیزی می کنی
اگر نفس را بکشی از عذرخواستن رها میشوی و دیگر در دنیا دشمنی نخواهی یافت.
در این جا مولانا اشاره ای دارد که بعضی ها میگویند پس چرا پیامبران که نفس خود را کشته اند دشمن و حسود دارند.
ای جوینده راستی گوش کن تا جواب اشکال تردید آمیزت را بشنوی .
منکران با خودشان دشمنی می کردند و آنان به خودشان ضربه میزدند.
دشمن کسی است که قصد جان آدم را بکند، آن نیست که خود در حال جان کندن باشد.
مانند آن غلامی که برای انتقام از خواجه ی خود ،خودکشی میکند.و خود را از بام خانه
سرنگون میکند ، تا به اربات خود ضرر بزند !؟!
اگر کودک به مربی خود ،بیمار بر طبیب خود ، رختشوی بر خورشید و یا ماهی بر آب خشمگین شود ، تو خود دقت کن که کدام زیان می بینند و سرانجام کدامیک بدبخت میشوند ؟
گر شود بیمار دشمن با طبیب ور کند کودک عداوت با ادیب
در حقیقت رهزن راه خودند راه عقل و جان خودرا خود زدند
گازری گر خشم گیرد زآفتاب ماهیی گر خشم می گیرد ز آب
تو یکی بنگر کرا دارد زیان عاقبت که بود سیاه اختر از آن
اگر خدا تو را زشت رو آفریده باشید هوشیار باش که زشت خو نباشی.
اگر کفشت پاره شد به سنگلاخ مرو . اگر دو عیب داری سعی مکن آن را چهار عیب کنی .
من در این دنیای تلاش و تجربه ،هیچ چیزی شایسته تر از اخلاق نیکو ندیدم.
من ندیدم در جهان جست و جو هیچ اهلیت به از خوی نکو
پبیش و پیش از آنکه با دیگران مبارزه کنیم با خود به تفاهم برسیم.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 5 / 6 / 1399