حکایت

روزی شیخ بدون  مریدان می خواست از  میدان راه آهن به میدان آزادی برود  به ناچار  یک تاکسی  را به در بست بگرفت .ودر صندلی عقب تاکسی بنشست . ودر طول مسیر با شوفر تاکسی هیچ صحبتی نکرد در نزدیکی میدان آزادی طبق عادت کرایه را در دست گرفت و بر سر شانه راننده تاکسی زد.

راننده هول شد  وسرعت ماشین را زیاد کرد وبه جدول کنار خیابان زد.

شیخ از راننده همی پرسیداین چه کاری بود کردی ؟

راننده بدو گفت:آخه  تا دیروز راننده نعشکش بهشت زهرا بودم !


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 30 / 7 / 1391
تفاوت زن ایرانی قدیم با زن ایرانی جدید

صبح ساعت ۵

زن ایرانی قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند.

زن ایرانی جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..

صبح ساعت ۶

زن ایرانی قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول  بیدار کردن آقای شوهر است.

زن ایرانی جدید: باز هم خوابیده است.

صبح ساعت ۷

زن ایرانی قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.

زن ایرانی جدید: هنوز خوابیده است.

صبح ساعت ۱۱

زن ایرانی قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.

زن ایرانی جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی کمرش است.

ظهر ساعت ۱۲

زن ایرانی قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.

زن ایرانی جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع پازیشن های جدید جهت چیز صحبت می‌کند.

ظهر ساعت ۱۳

زن ایرانی قدیم: در حال شستن جوراب و لباس‌های آقای خانه درون تشت وسط حیاط خلوت میباشد.

زن ایرانی جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است…

ظهر ساعت ۱۴

زن ایرانی قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.

زن ایرانی جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون مایکروفر بوده و در همان حال در حال تماشای FashionTV می‌باشد.

ظهر ساعت ۱۵

زن ایرانی قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.

زن ایرانی جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.

عصر ساعت ۱۶

زن ایرانی قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.

زن ایرانی جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کشد.

عصر ساعت ۱۷

زن ایرانی قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.

زن ایرانی جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.

عصر ساعت ۱۸

زن ایرانی قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.

زن ایرانی جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را می‌برد.

شب ساعت ۱۹

زن ایرانی قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.

زن ایرانی جدید: هنوز در حال خرید است.

شب ساعت ۲۰

زن ایرانی قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوض خانه است.
 
زن ایرانی جدید: کماکان در حال خرید است.

شب ساعت ۲۱

زن ایرانی قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد.

زن ایرانی جدید: در رستوران ، پیتزا میل می‌فرمایند.

شب ساعت ۲۲

زن ایرانی قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.

زن ایرانی جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.


|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 28 / 7 / 1391
نابغه ابله

در دهکده‌ای مردی زندگی میکرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادی مسخره اش می کردند .
ابلهی تمام عیار بود و مردم کلی با او تفریح میکردند. ولیاو از بلاهت خود خسته شد . بنابراین از مرد عاقلی راه چاره را پرسید.

مرد عاقل گفت:
مساله ای نیست! ساده است. وقتی کسی از کسی تعریف کرد ، تو انکار کن .
اگر کسی ادعا می کند که «این آدم مقدس است»،فوری بگو: نه ! خوب می دانم که گناه کار است.
اگر کسی بگوید: «این کتابی معتبر است» فوری بگو: «من خوانده و مطالعه کرده‌ام!»
نگران نباش که آن را خوانده یا نخوانده ای٬ راحت بگو «مزخرف است!»
اگر کسی بگوید «این نقاشی یک اثر هنری بزرگ است» راحت بگو:
«این هم شد هنر؟ چیزی نیست مگر کرباس و رنگ. یک بچه هم می تواند آنرا بکشد.»
انتقاد کن٬ انکار کن٬ دلیل بخواه و پس از هفت روز به دیدنم بیا.

بعد از هفت روز آبادی به این نتیجه رسید که این شخص نابغه است:ما خبر از استعدادهای او نداشتیم
 و اینکه او در هر موردی اینقدر نبوغ دارد.نقاشی را نشان او می‌دهی و او خطاها را به شما نشان می‌دهد.
کتاب‌های معتبر را نشان میدهی و او اشتباهات و خطاها را گوشزد می‌کند. چه مغز نقاد شگرفی! چه تحلیل گر و نابغه‌ی بزرگی!

پس از هفت روز پیش مرد عاقل رفت و گفت:
دیگر احتیاج به صلاح و مصلحت تو ندارم. تو آدم ابلهی هستی!
تمام آبادی به این آدم فرزانه معتقد بودند و همه می گفتند:
چون نابغه‌ی ما مدعیست این مرد آدمی است ابله٬پس او بایدحتما ابله باشد..!!!
 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 23 / 7 / 1391
خوشبخت ترین فرد

خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم. چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟
دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت:
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی
و از خانه هر کدام آنها یک تکه سنگ بیاوری، به شرط اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.

زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
او به دکتر گفت:
برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم،
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم
فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 19 / 7 / 1391