یه جوک کوچولو .....

هویجه با مامانش میره بیرون وسط راه به مامانش میگه: مامان آبهویج دارم


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 29 / 11 / 1391
شعار بزرگ ژاپنی ها

شعار بزرگ ژاپنی ها

اگه یک نفر می تواند کاری را انجام دهد، تو هم می توانی آن را انجام دهی

اگر هیچ کس نمی تواند کاری را انجام دهد، تو می توانی آن را انجام دهی

نسخه ایرانی این شعار:

اگه کسی میتواند کاری را انجام دهد، بگذار آن را انجام دهد

اگه کسی نمیتواند کاری را انجام دهد، چرا ما وقتمان را برای آن تلف کنیم؟!


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 29 / 11 / 1391
ویژگی های یه پسر خوب ... !!!

یه پسر خوب امضا گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانوم ها گیر نمیده.

یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه می شود: دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد.

یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانوم ردیف چشماش مثله چراغهای فولکس نمیزنه بیرون

یه پسر خوب روزی چند باربه سازنندگان یاهو مسنجر لعنت می فرسته

یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع سه متری هیچ خانومی نمیشینه

یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه...


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 27 / 11 / 1391
یه جوک کوچولو .....

روباهی داشت با موبایلش کلنجار می رفت

زاغه از بالای درخت گفت: اگه پایین آنتن نمی ده بده بالا برات بگیرم

روباه موبایل رو داد. زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایی!


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 25 / 11 / 1391
سیر تکاملی رفتار با دختر ها در خانواده (طنز )

سال ۱۲۸۰ :
مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که مُردی دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟

زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها !


|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 30 / 11 / 1391
پیرمرد و بچه ها

یک پیرمرد بازنشسته خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس ها ۳ تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند هر چیزی که در خیابان افتاده بود شوت می کردند و سروصدای عجیبی به راه انداختند.

این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود. این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها! شما خیلی بامزه هستید از اینکه می بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید من روزی ۱۰۰۰ تومن به شما می دهم که بیایید اینجا و همین کار را بکنید بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آنکه چند روز بعد پیرمرد به آنها گفت: ببینید بچه ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند: صد تومن؟! اگه فکر می کنی به خاطر ۱۰۰ تومن حاضریم این همه بطری و نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم کور خوندی ما نیستیم!
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 27 / 11 / 1391
حکایت وقت رسیدن مرگ

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 23 / 11 / 1391
نجار زندگی

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و ...


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 29 / 11 / 1391
چنگیز خان مغول و شاهین پرنده

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و ...


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 21 / 11 / 1391
عشق پدرانه ... !!!

عشق رو ميشه تو دستاي خسته پدر ديد ... و توي نگاه نگران مادر ... نه تو
دستاي منتظر يه غريبه .


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 22 / 11 / 1391
حیووووووووونکی !!!

سردشه!!!


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 13 / 11 / 1391
لبخند!!!

 و چه نيروی شگفت انگيزي است ،
دست هايی كه به هم پيوسته است !
به يقين ، هر كه به هر جای ، در آيد از پاي
دست هايش بسته است !


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : sepehr
تاریخ : چهار شنبه 21 / 11 / 1391
با تو بودن!!

زندگي قشنگه اگه با تو باشه... مرگ قشنگه اگه براي تو باشه... دلتنگي
قشنگه اگه به خاطر تو باشه... من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور كه
باشي قشنگي ...


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : چهار شنبه 13 / 11 / 1391
لبخند!!!

لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام ....

برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : چهار شنبه 20 / 11 / 1391
بابا نان داد !!!

ﺭﺍﺣﺖ ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ !

ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ، ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ! ! !


|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : sepehr
تاریخ : چهار شنبه 9 / 11 / 1391
قصه ی لاک پشت ها (طنز اما پر مفهوم)!!!

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند.
از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت ...


|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : سه شنبه 8 / 11 / 1391
انواع خر های جالب و دیدنی در دنیا!!!

انواع خر های دنیا....!!

توصیه می کنم ادامه ی مطلب و از دست ندید خیلی جالبه

در ضمن یادگاری هم یادتون نره...!!!


|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 7 / 11 / 1391