ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺑﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﻋﻮﺍ

ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﻋﺸﻖ ﻣﻨﻮ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ،ﺑﺎﯼ
ﭘﺴﺮ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﻧﺰﻥ،ﺑﺎﯼ
ﺩﺧﺘﺮ : ﺁﺭﻩ ﻟﯿﺎﻗﺘﺖ ﻫﻤﻮﻥ gf ﻗﺒﻠﯿﺖ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎﯼ
ﭘﺴﺮ : ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺧﻼﻕ ﮔﻨﺪﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺖﮐﻨﺎﺭ،ﺑﺎﯼ
ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﮕﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ؟؟ﺑﺎﯼ
ﭘﺴﺮ : ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ؟ﭼﮑﺎﺭﮐﺮﺩﯼ؟ !!! ﺑﺎﯼ
ﺩﺧﺘﺮ : ﺁﺭﻩ ﺑﮕﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﮕﻪ؟ ﺑﺎﯼ
ﭘﺴﺮ : ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮔﻠﻢ،ﺑﺎﯼ
ﺩﺧﺘﺮ : ﭼﺮﺍ ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﺎﯼ
ﭘﺴﺮ : ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺎﯼ
ﺩﺧﺘﺮ : ﭘﺲ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺸﻘﻢ ﻓﻌﻼ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻦ، ﺑﺎﯼ
ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ،ﺑﺒﺨﺶ،ﺑﻮﺱ،بای
ﺩﺧﺘﺮ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻓﺪﺍﺕ،ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﺵ،ﺑﺎﯼ!
ﯾﻌﻨﯽ ﯼ ﻣﺸﺖ ﺭﻭﺍﻧﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯽ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪیم .
ﺑﺎی


:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , 18+ , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 28 / 6 / 1394
شروع پاییز ، فصل یادآور بهترین زمان کودکی پیشاپیش مبارك

دفتر‌مشق دبستانم ببین،
پر ز مهر آفرین،‌صد آفرین.

راستی ما شعر باران داشتیم.
توی‌جنگلهای گیلان داشتیم.

گردش یک روز دیرین داشتیم،
شعر زیبایی ز گلچین داشتیم

راستی آن دفتر کاهی کجاست؟
عکس حوض آب پر ماهی کجاست؟

روز‌خیس پر باران کجاست؟
مایه سر سبزی بستان کجاست؟

باز آیا ریز علی ها زنده اند؟
در حوادث جامه از تن کنده اند؟

کاش حالا‌خاله کوکب زنده بود،
عطر نانش خانه را آکنده بود.

ای معلم خاطر ویادت به خیر.
یاد درس آب بابایت به خیر.

شمع نور افشان‌یاد کودکان،
نامتان در لوح جان شد جاودان

هر‌کجا هستید ، هستی نوش تان
‌ کامیابی گرمی آغوشتان...

هم کلاسی های سال کودکم!
دسته‌گلهایی ‌ز یاس و میخکم،

باز از دل می کنم یاد شما،
یاد قلب ساده شاد شما،

باز باید یاد یک دیگر کنیم،
تا به یادی، شاد، يکدیگر‌کنیم.

آدمی سر زنده از یاد است ، یاد.
رمز عمر آدمیزاد است یاد.

شادتان می‌خواهم‌ و شادم کنید،
همکلاسي های من یادم کنید.....



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 27 / 6 / 1394
هرکس بد من به خلق گوید

هرکس بد من به خلق گوید!
خب گفته که گفته، نوش جانم
شاید که بدی بدیده در من
من خوب و بد خودم ندانم


هر کس بد من به خلق گوید
گر حق بُوَد آن جدل ندارد
ور حق نبود چه باک باشد؟!
زیرا به گناه خود فزاید


هرکس بد من به خلق گوید
حرف و سخنش بود برم باد
بگذار که با همین سخنها
دلخوش بود و همیشه دلشاد


هرکس بد من به خلق گوید
هرگز نکنم ملامت او
خواهم ز خدای مهربانم
خوشبختی او ، سلامت او


هر کس بد من به خلق گوید
باشد، که بدی شود ز من دور
بد تر ز بد آن بود عزیزان
در دیدن عیب خود شوم کور


"هر کس بد من به خلق گوید
ما سینه ی او نمیخراشیم
من خوبی او به خلق گویم
تا هر دو دروغ گفته باشیم



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 25 / 6 / 1394
"استاد شهریار "

راه کج بود نشد تا به ديارم برسم
فال من خوب نيامد که به يارم برسم

بي‌قراري رسيدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم

شهرياري پر از اندوه ثریا هستم
شايد آخر سر پيري به نگارم برسم

استخوان سوز سياهي زمستان شده‌ام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم

عشق هرروز دلم را به کناري مي‌برد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم

مرگ دل‌بستگي آخر دنياي من است
مي‌روم شايد روزي به مزارم برسم



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 24 / 6 / 1394
هر یه آدم یه درخته...

اگه حرفمو شنیدی، جنگلُ نده به پاییز
کاری کن درختِ باغچه، تن نده به خنجرِ تیز
با جوونه ها یکی شو، قد بکش نگو که سخته
جنگلِ تازه به پا کن، هر یه آدم یه درخته...

 



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 24 / 6 / 1394
تمام پلیدی های دنیا بخاطر آدم پلید نیست

نمیدانم فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید یا نه.
در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ (ice berg) دچار صدمه ی جدی شده بود،
گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند!
آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا میکردند و دقت میکردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد!
اما در یک کشتیِ در حالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سو هستند،
چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!

نمیدانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی «جورج اورول» را خوانده اید یا نه.
ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم میشوند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون میکنند و خود مدیریت مزرعه را به دست میگیرند.
اولین کار آنها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ایست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچکس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند
اما چیزی نمیگذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است،
آرام آرام عهدنامه را تغییر میدهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع میکند در این میان،
اسبی در این مزرعه زندگی میکند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است.
اسب سمبل ونماد نجابت است.
حیوانات از او میخواهند کمکشان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار میکنم!» و احساس میکند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» میتوانست از اتفاق وحشتناکی که در«قلعه ی حیوانات» رخ میداد جلوگیری کند
چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از«تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!

اولویت بندی (Priority setting) از مهمترین مهارتهای زندگیست. شما هر چقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن در اولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمیدانید.
«کارل مارکس»، فیلسوف آلمانی، یکی از افسونهای جامعه ی سرمایه داری را«تخصصی شدن» میداند.
هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش میکند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوشترین و سختکوشترین آدمها گرفتار الگوی «باکستر» میشوند و مسائل کلان اجتماعی را ازیاد میبرند

پس تمام پلیدی های دنیا بخاطر آدم پلید نیست.

بلکه بخاطر سکوت انسانهای "خوب"است



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 23 / 6 / 1394
نشانه ها
نشانه ها همیشه راه را نشان نمی دهند
بهشت را به قیمت شک و گمان نمی دهند

من از تمام خاطرات روزگار خسته ام
به احتساب گریه هام آسمان نمی دهند

خیال خام باغ من یکی شکوفه هم نداد
صفای سرو را به رنج باغبان نمی دهند


هزار بار آدمی اگر زمین به هم زند
مدال افتخار را درین جهان نمی دهند

شکوه باریدن باران بدون مرز را
به جای آسمان به فعل ناودان نمی دهند


ازین ترانه های گُر گرفته گوش ما پر است
تمام واژه ها برای شعر جان نمی دهند


نترس سایه ی سیاه کوچه های سرد شهر
درآن جهان سهم تو را به دیگران نمی دهند

درون کوچه های شهر با خودت مرور کن
بهشت را به قیمت شک و گمان نمی دهند

+ اکبر رضائی 


:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 22 / 6 / 1394
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ

ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ 4 ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺳﺖ :
* ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺨﺶ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ :
" ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ "
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﯽ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺳﻌﯽ
ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ . ﺑﺎﻻ ﻣﯽ
ﺭﻭﻧﺪ، ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ .
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ .
ﭼﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﮐﺎﺭﺁﻣﺪﯼ؛ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮﯼ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﮑﺶ .
* ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ :
" ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﮐﻞ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻨﺪ "
ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺮﺵ ﻣﻬﻤﯽ ﺍﺳﺖ. ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻤﺎﻥ
ﮐﺮﺩ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﻭﺳﻂ
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﻤﻊ ﺁﻭﺭﯼ ﻏﺬﺍﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﮕﺮﯼ ﺍﺻﻞ ﻣﻬﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﻢ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻭ ﺷﻦ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ
ﺳﻨﮓ ﻭ ﺻﺨﺮﻩ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﺪ .
* ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ :
" ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﮐﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍﻣﺜﺒﺖ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻨﺪ "
ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﻣﯽ
ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﻃﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺪ؛ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓﺖ . ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻡ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ
ﺁﯾﻨﺪ . ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﺯﯾﺮ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ . ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺯﯾﺎﺩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ .
ﻭ ﺍﻣﺎ ......
* ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ :
ﯾﮏ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺎﺷﺪ .
ﭼﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺍﯼ، ﻓﻠﺴﻔﻪ : " ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺍﺕ
ﺍﺳﺖ ".
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ :
.1 ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﺸﻮﯼ،
.2 ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ،
.3 ﻣﺜﺒﺖ ﺑﻤﺎﻧﯽ،
.4 ﻫﻤﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ .


:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 21 / 6 / 1394
استعفانامه!

استعفانامه!
♡❤
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیت های یک کودک هفت ساله را قبول می کنم
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم،و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم
می خواهم به گذشته برگردم،وقتی همه چیز ساده بود
وقتی داشتم رنگ ها را.....جدول ضرب را......و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم
♡❤
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،خبرهای ناراحت کننده ، صورتحساب و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم
♡❤
به عدالت
به صلح
به فرشتگان
به باران ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 21 / 6 / 1394
شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟

شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟

نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست؟

برایت  اتفاق  افتاده  در  یک  کافه ‌ی  ابری

ته فنجان تو فال کسی باشد که دیگر نیست؟

خوش و بش کرده‌ای با سایه‌ی دیوار وقتی که

دلت جویای احوال کسی باشد که دیگر نیست؟

چه خواهی کرد اگر...



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 20 / 6 / 1394
چند باربخونید تا ملکه ی ذهنتون بشه

چند باربخونید تا ملکه ی ذهنتون بشه
زن ومرددعواشون شد
باهم قهرن
باهم حرف نمیزنن
حتی بهم نگاه هم نمیکنن
صدای زنگ تلفن:
زن گوشی را برمیداره
مردمیشنوه که دوستای زن به استخردعوتش کردن
مرد باخودش فکر مبکنه
کاش همین الان قبول کنه وبره، تاچند ساعتی تنها باشم واروم بشم
صدای زنگ تلفن:
مردگوشی را بر میداره
زن میشنوه که دوستای مردبرای دیدن فوتبال دعوتش کردن
زن با خودش فکر میکنه:
کاش قبول نکنه، کاش نره، کاش همین الان بیاد پیشم وبگه:
میدونم ازم دلخوری، واسه همین نمیرم تا باهم باشیم
واگه ناراحتت کردم از دلت در بیارم
مردها برای اروم شدن نیاز به خلوت دارن
زنها برای اروم شدن نیاز به حمایت
به امیدروزی که با تلاش برای شناخت این تفاوتها
همه مشکلات به ارامی حل شوند
پیشکش میکنم "عشق" "رفاقت" ومهربانی را به همه کسانی که از دل شکستن بیزارند وتمنای انند که دلی را بدست اورند....
انانکه میخواهند در زندگی، پل باشند نه دیوار
انانکه در سختیها، یارونگرانت هستند نه بی خیالت. 



:: موضوعات مرتبط: 18+ , آقایان , بانوان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394
(یک داستان زیبا از مثنوی)

(یک داستان زیبا از مثنوی):
آسیاب به نوبت:

رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عتاب

گفت دانی کیستم من گفت :نه
گفت نشناسی مرا، ای رو سیه

این منم ، من زاهدی عالیمقام
در رکوع و درسجودم صبح وشام

ذکر یا قدوس ویا سبوح من
برده تا پیش ملایک روح من

مستجاب الدعوه ام تنها وبس
عزت مارا نداند هیچ کس

هرچه خواهم از خدا ، آن میشود
بانفیرم زنده ، بی جان میشود

حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
گندم آوردم برای آسیاب

زود این گندم درون دلو ریز
تا بخواهم از خدا باشی عزیز

آسیابت را کنم کاخی بلند
برتو پوشانم لباسی از پرند

صد غلام وصد کنیز خوبرو
میکنم امشب برایت آرزو

آسیابان گفت ای مردخدا
من کجا و آنچه میگویی کجا

چون که عمری را به همت زیستم
راغب یک کاخ و دربان نیستم

درمرامم هرکسی را حرمتیست
آسیابم هم ، همیشه نوبتیست

نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باش و خواهی بی نماز

باز زاهد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت برسرت سازم خراب

یک دعا گویم سقط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بار و برت

آسیابان خنده زد ای مرد حق
از چه بر بیهوده می ریزی عرق

گر دعاهای تو می سازد مجاب
با دعایی گندم خود را بساب...



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394
بخونید جالبه

یه خانم رفت خرید...
وقتی کیفشو باز کرد تا حساب کنه صندوقدار یه کنترل تلویزیون توی کیفش دید...

او (صندوقدار) نتونست کنجکاوی (فضولی) خودشو کنترل کنه...
سوال کرد:
شما همیشه کنترل تلویزیون رو با خودتون حمل می کنید؟

خانم جواب داد:
نه، نه همیشه، اما شوهرم نپذیرفت امروز برای خرید منو همراهی کنه...!!!

نکته اخلاقی:
همسرتون را همراهی کنید.

داستان ادامه دارد.....

مغازه دار میخنده و همه ی اقلامی را که خانم خریداری کرده بود ازش پس می گیره...

خانم از این عمل شوکه شد و ازمغازه دار پرسید که چکار میکنه؟

مغازه دارگفت:
شوهرتون کارت اعتباری شمارو مسدود کرده...

نکته اخلاقی:
به سرگرمی های شوهرتون احترام بگذارید...

داستان ادامه دارد.....

خانم کارت اعتباری شوهرش رو که کف رفته بود از کیفش بیرون آورد (متاسفانه شوهرش کارت خودشو مسدود نکرده بود)...

نکته اخلاقی:
قدرت همسر را دست کم نگیرید...

باز هم ادامه دارد.....

وقتی خواست از کارت همسرش استفاده کند دستگاه از او خواست تا کدی را که به موبایل همسرش ارسال شده است را وارد کند...

نکته اخلاقی:
وقتی مردان در حال شکست هستند ماشین ها از آنها حفاظت میکنند...

همچنان ادامه دارد.....

وقتی خانم با ناراحتی قصد بازگشت به سمت خانه را داشت یک مسیج از موبایل همسرش برایش آمد که کد را برایش فرستاده بود...

سرانجام او اقلام را خرید و با خوشحالی به خانه برگشت...

نکته اخلاقی:
در باره مردان چه فکری می کنید...!!!
مرد همیشه خودش را فدای همسرش میکند...!!!

زندگی یک چالش مستمر و پایان ناپذیر است...!!!

ما ثروتمند نمیشویم با آنچه در جیبمان است...!!!

اما...
ما ثروتمند هستیم با آنچه در فکرمان است...



:: موضوعات مرتبط: 18+ , بانوان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394
معرفت

معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند

معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند

معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند

معرفت بذر نشکفته عشقیست به نارس ندهند . . .



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 19 / 6 / 1394
یک زن نمی شکند

یک زن نمی شکند !
هزار تکه می شود
وقتی در عمق صبوری
دروغ مردی را
به جا رختی تظاهر می آویزد
و آنقدر اتو می کشد
تا شکل راستی شود
اما بانو ...
لباس بد قواره
همیشه به تن زار میزند
... و معجزه هیچ خیاطی هم
کافی نیست .
و تو ! " مرد رویای یک زن "
چگونه از سازی هزار تکه
شوق شنیدن
آوایی خوش داری ؟



:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , آقایان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394

همه می پرسند :
«چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش...



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394
حتما بخونید مطمئنم خوشتون میاد

دوستی داشتم که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!
چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد.
ا‌و در چهل و پنج سالگی...



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394
خوش به حال من و دريا

خوش به حال من و دريا و غروب و خورشيد...
و چه بي ذوق جهاني كه مرا با تو نديد...
رشته اي جنس همان رشته كه بر گردن توست...
چه سر وقت مرا هم به سر وعده كشيد...
به كف و ماسه كه ناياب ترين مرجان ها
تپش تب زده ي نبض مرا مي فهميد...
آسمان همه ي روشني اش را همه بر چشم تو داد...
مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد...
ما به اندازه ي هم سهم ز دريا برديم...
هيچكس مثل من و تو به تفاهم نرسيد...
خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد...
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد...
من كه حتي پي پژواك خودم مي گردم...
آخرين زمزمه ام را همه ي شهر شنيد.



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394
پاییز ...!!!

 پاییز... !!!
من صدای قدمت را
خش خش آمدنت را
زیر انبوه نفس های دلم
می شنوم ....
چه غم انگیزی پاییز
مثل یک بوته ی باد آورده
مثل یک قا صدک پیر
روی شعر های ترم
چله زدی ....
لمس زردی نگاهت را
روی موسیقی باد
می شویم ...
من به یک قطره ی باران
تپش مرده ی خاک
نزدیکم ....
من نمی بینم خنده ی گل را
در آغوش کلاغ
پرش زنجره را
از چینه ی باغ
من نمی دانم که
دل انگیزی تو ....
زیر باران سکوت
بی هیا هو ....
نسترن ها را
به مهمانی کاج می خوانی
چه غم انگیزی پاییز !!!
بوی تو شهریور
مرگ در آذر و دی
خواب من می گرید
هر کجا خندیدی ....
من به پایان درخت
نزدیکم ...
با صدای چلچله از کوچه تو
مرگ را می بویم ...
پاییز !!!
من صدای قدمت را
روزهاست
در دل تابستان می فهمم ...



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394
رحمت کن مرا

یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب
موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟
زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت می‌کشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
صائب تبريزي

.



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394
مراقب گفتارمان باشيم...

هميشه يادمان باشد که نگفته ها را ميتوان گفت
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت ...
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ ،
شکست با کوزه است ...
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند !
مراقب گفتارمان باشيم...



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 15 / 6 / 1394
شت هر حادثه ای حکمتی است

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..
ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .
ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ".
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ..
مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ . ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ...
کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند.طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد...
پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی!هرگز به خدا نگو چرااااا؟



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 14 / 6 / 1394
انسانها

انسانها به میزان حقارتشان دروغ میگویند
تا حقارتشان را جبران کنند! و به میزان فرهنگشان اعتماد میکنند! هرچه فرهنگشان غنی تر باشد بیشتر به دیگران اعتماد میکنند.
به میزان هویتشان عاشق میشوند! هرچه هویتشان عمیق تر درعشق شان وفادارتر . . .
به میزان کمبودهایشان آزارت میدهند!!!
به اندازه درکشان می فهمند
و به اندازه شعورشان به باورها وحرفهایشان عمل میکنند.



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 12 / 6 / 1394
"درک و هوش من بیشتر از دیگران است"

وشته ای زیبا به قلم محمدرضا شعبانعلی با عنوان:
"درک و هوش من بیشتر از دیگران است"
در حال رانندگی در خط دوم اتوبان هستم و ترافیک زیاد است. احساس می‌کنم خط سوم کمی روان‌تر است. بلافاصله ...



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 13 / 6 / 1394
حقیقت این است ...

«چارلی چاپلین»


حقیقت این است ...
فرودگاهها، بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند!!!!!
و دیوار بیمارستانها بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!!!!
هميشه اینگونه ایم!!!
همه چیز را موکول میکنیم به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است!!!



:: موضوعات مرتبط: چرند و پرند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 12 / 6 / 1394
"سنگريزه"

"سنگريزه" ريز است و ناچيز ...
اما اگر در جوراب يا کفش باشد ،
ما را از راه رفتن باز مي‌دارد !!!
در زندگي هم ؛ بعضي مسائل ريزاند و ناچيز ...
اما مانع حرکت به سمت خوبي ها و آرامش ما ميشوند !!!

آنها را بموقع کنار بگذاريم ...
تا از زندگي لذت ببريم ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 12 / 6 / 1394
خواستم زنده بمانم

خواستم زنده بمانم غم دنیا نگذاشت
خواستم غم نخورم غصه دوران نگذاشت

خواستم دست به هرکارخلافی بزنم
آیه ی خوف فمن یعمل قرآن نگذاشت

خواستم صاحب زر گردم وسر نیزه و زور
مرگ چنگیز بیادآمد ومیدان نگذاشت

خواستم بهر دونان منت دونان نکشم
پاسخ مور به پیغام سلیمان نگذاشت

خواستم ازخم شادی دوسه جامی بزنم
غم آن خسته دل بی سروسامان نگذاشت

خواستم کاخ بسازم که کشد سربه فلک
دیدن کوخ نشینان بیابان نگذاشت

خواستم سفره شاهانه بچینم به طرب
یادآن گرسنه سربه گریبان نگذاشت

خواستم شعربگویم که بخندندهمه
ناله بیوه زنان اشک یتیمان نگذاشت



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 12 / 6 / 1394
این روزها

این روزها سخاوت باد صبا کم است

یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است

اینجا کنار پنجره تنها نشسته ام

در کوچه ای که عابر درد آشنا کم است

من دفتری پر از غزلم، ناب ناب ناب

چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است

باز آ ببین که بی تو در این شهر پر ملال

احساس ، عشق ، عاطفه ، یا نیست یا کم است

اقرار می کنم که در اینجا بدون تو

حتی برای آه کشیدن هوا کم است

دل در جواب زمزمه های بمان من

می گفت می روم که در این سینه جا کم است

غیر از خدا که را بپرستم؟ تو را ، تو را

حس می کنم برای دلم یک خدا کم است

محمد سلمانی

 



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 11 / 6 / 1394
مثنوی هفتاد "من" مولوی

مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین

مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است

مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن !
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن !

هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای

هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد

ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی

مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست

کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟

زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست

راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟

در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من !



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 11 / 6 / 1394
ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺯﻧﺪﮔﯽ "
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﺖ .
" ﺯﻧﺪﮔﯽ " ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻨﯽ .
ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ، ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﻣﯽ
ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ، ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ؛ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ؛ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ
ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
" ﺯﻧﺪﮔﯽ " ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ، ﺁﻥ ﻗﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﻭ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺁﻭﺭﺩ ...ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩﯼ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ
ﺷﻮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﺕ، ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ، ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ
ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ...
" ﺯﻧﺪﮔﯽ " ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺁﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻠﺨﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﻧﺪ، ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﭼﺸﯿﺪ ﻭ
ﺁﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻨﺪ، ﺑﻪ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺭﺳﯿﺪ .
ﺍﻭ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻠﺦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻏﯿﺮﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﺑﺎﺷﺪ ...
" ﺯﻧﺪﮔﯽ " ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺣﺲ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .
ﺍﻭ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻬﺎﺩﻥ، ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ
ﺩﻭﺵ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ، ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﺒﮑﺒﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
" ﺯﻧﺪﮔﯽ " ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 11 / 6 / 1394