کافی ست دلت بهار باشد ...
از اشک تو سبز می شود خار ...
از خنده ات آب می شود برف...
در دست تو لانه می کند سار ...
کافی ست بخواهی ...
آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره...
دست تو به ماه می رسد ...
باز از پنجره می چکد، ستاره....
بذر از تو و صد جوانه از من...
کافی ست که با زمین بگویی ...
سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ...
کافی ست که وقت پرکشیدن ...
در چشم تو انتظار باشد ...
کافی ست بخوانی آسمان را...
****یا اینکه دلت بهار باشد*****
به یک دلداری کوتاه..به یک “تکان سر”یعنی تو را می فهمم…
به یک گوش دادن خالی بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک…به حتی یک همراهی کوتاه ممتد..
به یک پرسش “روزگارت چگونه است؟”..
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه..
به یک وقت گذاشتن برای تو…به شنیدن یک”من کنارت هستم”…
به یک هدیه ی بی مناسبت…به یک غافلگیری..به یک خوشحال کردن کوچک..
به یک شاخه ی گل…
دل آدم گاهی چه شاد است…به یک فهمیده شدن درست….!
به یک لبخند..به یک سلام..
به یک تعریف.. به یک تایید.. به یک تبریک…
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را ازهم دریغ می کنیم و تمام محبت و دوست داشتنهایمان را گذاشته ایم کنار، تا به یک باره آنها را از پس مرگ نثار هم کنیم …چه بی رحمانه…