...

در مرام ما رفیقان نیست رسم حذف دوست،هرکه به ادد لیستمان آمد پروفایل تقدیم به اوست

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
نظر سنجی
دیگر موارد
آمار وب سایت
...

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد:

اول- مرد فاسدی از کنار من گذشت. من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.

گفت: ‌ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم- مستی دیدم که ... افتان و خیزان راه می‌رفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نیفتی.

گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم- کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم: این روشنایی را از کجا آورده‌ای؟

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم- زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم: اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم، چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست. تو چگونه غرق محبت خالقی، که از نگاهی بیم داری؟





:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : sepehr
ت : شنبه 10 / 6 / 1394
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبلیغات
موضوعات
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی