مثنوی هفتاد "من" مولوی

مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین

مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است

مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن !
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن !

هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای

هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد

ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی

مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست

کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟

زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست

راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟

در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من !



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 11 / 6 / 1394
بخون قشنگه

آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.

عهد کردند. هر يکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پيدا.

گفت آتش. به هر کجا دود است.
ميتوان يافتن. مرا آنجا.

آب گفتا. نشان من پيداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بيا.

آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گريه سر داد. گريه اى جانکاه.

آتش آن حال ديد و حيران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.

گفتش آتش. که گريه ى تو ز چيست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت. محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا
«رهی معیری»



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 10 / 6 / 1394
ﺁﻣﺪﯼ

ﺁﻣﺪﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺣﯿﻒ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮ ﺷﺪﻡ ...
ﺍﺯ ﯾﻘﯿﻦ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ،ﭘﺎﮎ ﺑﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﺷﺪﻡ ...
ﺳﺎﺩﻩ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﮐﻦ ! ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ ﻭﻟﯽ ...
ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺗﻮ ﺧﻂ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪﻡ ...
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻭﺣﺸﺖ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻓﺎﺻﻠﻪ ...
ﺑﺎ ﻫﺠﻮﻡ ﺗﻠﺦ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﺷﺪﻡ ...
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ ....
ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮ،ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻡ ...
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﯿﺖ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﻣﻨﯽ ...
ﺣﯿﻒ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺼﺮﻉ ﺁﺧﺮ ﺷﺪﻡ



:: موضوعات مرتبط: بانوان , دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : چهار شنبه 9 / 6 / 1394
اهل شعرم...

اهل شعرم... اهل تنهایی و درد...
پیشه ام فریاد است!! کاسبم... کاسب دل...
صادراتم شادی.و.. وارداتم غم ودرد...
دوستانی دارم سردتر از سردی برف...
گاه گاهی یخشان میشکند...
گاه گاهی دلشان می سوزد... ولی از روی ترحم...
سر زمینی دارم مردمانش همه دوست. ولی از روی ریا...
خنده ام می گیرد!!!
دلشان مرده ولی، لبشان خندان است...
گله از اهل تماشا دارم... گله از این همه حاشا دارم...
خنده ام می گیرد!!!
من خودم اهل تماشا هستم...
گاه گاهی دلی میسازم، میفروشم به شما...
تا به آواز صداقت که در آن زندانیست دل بی مهر شما تازه شود...
چه خیالی... چه خیالی...
خوب میدانم دلتان بی مهر است...



:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , 18+ , بانوان , دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : پنج شنبه 5 / 6 / 1394
علی ابن موسی الرضا

این شعر تقدیم به عشق سلطان ایران.... علی ابن موسی الرضا .

اینجا عجیب طعم هوا فرق میکند

اصلا نبات شهرشما فرق میکند

وقتیکه حج ما فقرا مشهد شماست

یعنی که قبله ی فقرا فرق میکند

قبر شما که جای خودش

بین صحن ها حتی زیارت علما فرق میکند

دارم مریض پنجره فولاد میشوم

جنس شفای دست رضا فرق میکند

اینجا دعا نکرده دعا مستجاب شد

درصحن انقلاب دلم انقلاب شد

از من مخواه صبرکنم با فراقتان

جانم فدای گنبدوصحن و رواقتان

دارد میان صحن شما دانه میخورد

در لابلای اینهمه کفتر کلاغتان

مادر مرا به نوکری ات نذر کرده است

هرچند خوش نیامده ام به مذاقتان

من به امید قول و قرار تو آمدم

فرموده ای سه جای میایم سراغتان

خوب است در کنار سه دفعه مجاورت

آقا عبا صله بدهی تو به شاعرت

شاعر شدم که خاک ره دعبلم کنی

آقا خدا نکرده مبادا ولم کنی

از دولت کرامتتان کم نمیشود

جارو به دست من بدهی...شاغلم کنی..

عیدتون مبارک. التماس دعا دوستان عزیزم



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 4 / 6 / 1394
دل خــوش سیری چند

یـکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود

توی این شهرقشــنگ
یه روزی هــیچی نبود

دیوارامون گلــی بود
تلفن هنــدلی بود

کارامــون هردلی بود
گازمون کپــسولی بود

برقـمون چراغ سیمی
لامپ هامونم قدیــمی

قفل درها خــفتی بود
یخــچالامون نفتی بود

هرچی بود خــوش بود دلا
بیخــیال مشــکلا

زیلــوهامون شـد قالی
همه چی دیجـــیتالی

کــابل، فیــبر نوری شد
همه چی بلـــوری شد

حالا چشــما وا شده
اشــکنه پیتـــزا شده

حــالا با اون ور آب
جــوونا با آب و تاب

شــب و روز چت میکنند
یعنی صـــحبت میکنند

آب نــباتا قند شده
پیکانا ســمند شده

کــوره ده ها راه دارن
چــوپونا همـراه دارن

تــوی این بگو بخند
عصر همراه و ســمند

دل خــوش سیری چند
دل خــوش سیری چند؟؟؟



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 3 / 6 / 1394
کاش

کاش خبر از این دل تنگم داشتی
کاش خبر از غصه و آهم داشتی

این دل شده مبتلا به تو ای دوست
کاش مرهمی برای دردش داشتی...



:: موضوعات مرتبط: آقایان , بانوان , دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 31 / 5 / 1394
دل شکسته

دست و پا گر بشکند با نسخه درمان می شود
چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود
سیل باران گر ببارد از نسیم صورتی
غم مخور با خنده ای از دیده پنهان می شود
مختصر گویم اگر ویران شود کاشانه ای
جای هر ویرانه ای کاخی نمایان می شود
یا که آید سوز غم تا بشکند غم خانه را
گر که باشد همتی میخانه بنیان می شود
چون مریدی می کشد رنج ریاضت سال ها
عاقبت با پیر خود هم سوی رندان می شود
ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی
دل شکسته باطنش از ریشه ویران می شود



:: موضوعات مرتبط: 18+ , دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 31 / 5 / 1394
یادش بخیر...

یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم

کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم

صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم

زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم

بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم

نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم

برگ بود و خش خش و بابای ِ پیر ِ مدرسه
باز هم پاییز ِ رنگارنگ و زیبا داشتیم



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : دو شنبه 31 / 5 / 1394
غنچه


غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت : سلام

جوابی نشنید !

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار
در آن دست خلید


گل، از مرگ رهید

صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت : سلام

گل اگر خار نداشت،

دل اگر بی غم بود،

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی ،عشق، اسارت ،قهر ،آشتی، هم
بی معنا می بود

زندگي با همه وسعت خويش ، محفل ساكت غم خوردن نيست

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست

زندگي جنبش و جاري شدن است
زندگي کوشش و راهي شدن است
از تماشاگه آغازحيات تا به جايي كه خدا مي داند

زندگي چون گل سرخي است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف،

يادمان باشد اگر گل چيديم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسايه ديوار به ديوار همند ...



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 30 / 5 / 1394
*صائب تبريزي*

*صائب تبريزي*
دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش

پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش



:: موضوعات مرتبط: دیوان اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 28 / 5 / 1394

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد