کافی ست دلت بهار باشد ...
از اشک تو سبز می شود خار ...
از خنده ات آب می شود برف...
در دست تو لانه می کند سار ...
کافی ست بخواهی ...
آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره...
دست تو به ماه می رسد ...
باز از پنجره می چکد، ستاره....
بذر از تو و صد جوانه از من...
کافی ست که با زمین بگویی ...
سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ...
کافی ست که وقت پرکشیدن ...
در چشم تو انتظار باشد ...
کافی ست بخوانی آسمان را...
****یا اینکه دلت بهار باشد*****
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
هميشه يادمان باشد که نگفته ها را ميتوان گفت
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت ...
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ ،
شکست با کوزه است ...
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند !
مراقب گفتارمان باشيم...
انسانها به میزان حقارتشان دروغ میگویند
تا حقارتشان را جبران کنند! و به میزان فرهنگشان اعتماد میکنند! هرچه فرهنگشان غنی تر باشد بیشتر به دیگران اعتماد میکنند.
به میزان هویتشان عاشق میشوند! هرچه هویتشان عمیق تر درعشق شان وفادارتر . . .
به میزان کمبودهایشان آزارت میدهند!!!
به اندازه درکشان می فهمند
و به اندازه شعورشان به باورها وحرفهایشان عمل میکنند.
وشته ای زیبا به قلم محمدرضا شعبانعلی با عنوان:
"درک و هوش من بیشتر از دیگران است"
در حال رانندگی در خط دوم اتوبان هستم و ترافیک زیاد است. احساس میکنم خط سوم کمی روانتر است. بلافاصله ...
حقیقت این است ...
فرودگاهها، بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند!!!!!
و دیوار بیمارستانها بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!!!!
هميشه اینگونه ایم!!!
همه چیز را موکول میکنیم به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است!!!
در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی به نام پروکروستس نام برده شده است ... او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشتند، روی تختی می خواباند و اگر مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش را قطع می کرد! *از نظر پروکروستس تنها اشخاصی درست و کامل بودند که به اندازه تخت او بودند!
داستان این تخت داستان هر روز زندگی ماست... در حقیقت تک تک ما آدم ها که خود را جزو افراد روشن و باسواد می دانیم، دیگران را با تخت پروکروستس خود می سنجیم ... تختی که ابعادش اعتقاد، باور، ثروت، قدرت، زیبایی و... است!
اگر فردی در این چهارچوب قرار نگیرد، نه تنها باعث افتخار نیست; بلکه ما به عنوان یک آدم بازنده، بی عرضه و بی کفایت به او نگاه می کنیم و آنقدر او را می کشیم یا له می کنیم، تا از اندازه و فرم واقعی خودش خارج شود و طبق سلیقه و قضاوت ما شود... آنگاه که چیزی از خود واقعی اش نماند، تازه به او افتخار می کنیم... !
داستان آن تخت، روایت قالب های ذهنی و پیش داوری های ماست...
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت..
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد..
شاگرد گفت :
گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى است که در اين باغ کار ميکند،بيایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم..
استاد گفت :چرا براى خندیدن خودمان او را ناراحت کنيم..؟
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين..
مقدارى پول درون آن کفش قرار بده..
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول،مخفى شدند..
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد با گريه،فرياد زد :خدايا شکرت..!
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى..!
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همين طور اشک ميريخت..استاد به شاگردش گفت :
هميشه سعى کن براى خوشحاليت، ببخشى نه بستانی..!
'
جمله ای کوتاه ولی واقعا عالی !!!!!!!!!!!؟!!!!
میلیون ها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط سنجابهایی کاشته شدند که دانه هایی را خاک کردند و
سپس جای آن را فراموش کردند...
*خوبی کن و فراموش کن....
روزی رشد خواهد کرد...
این پست یکم بی ادبیه ولی جالبه.من پیشا پیش معذرت میخوام
حاکمی کشوری را اشغال کرد به وزیر خود گفت قوانینی تنظیم کن تا دهن این ملتو سرویس کنیم !
فردای آن روز وزیر نزد شاه آمد و قوانین را خواند…
1. مالیات 3 برابر فعلی
2. حقوق ربع عرف بقیه کشورها
3. شاه صاحب جان و مال همه مردم است
4. گوزیدن ممنوع !
شاه گفت : بند چهارم چه معنی دارد ؟!
وزیر : بند چهارم سوپاپ اطمینان است ، بعدا متوجه معنی آن خواهید شد !
جارچیان قوانین را اعلام کردند ملت گفتند این که جان و مال ما از آن شاه باشد توجیه دارد چون ایشان صاحب قدرت است ؛ ولی یعنی چه نتوانیم بگوزیم !؟
مردم برای اینکه از امر شاه نافرمانی کرده باشند در کوچه و پسکوچه میگوزیدند ، جلسات شبانه گوز برگزار میکردند و هر گاه میگوزیدند احساس میکردند که کاری سیاسی انجام میدهند ! ماموران هم مدام در حال دستگیری گوزوها بودند و گاهی به توالتهای عمومی یورش میبردند و گوزوها را دستگیر میکردند…!
روزی شاه به وزیر گفت الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را میفهمم ! چون باعث شده که هیچکس به 3 قانون اول توجهی نکند !
فروغ فرخزاد میگه:
چقدر کم است هفتاد ٬ هشتاد سال برای دیدن تمام دنیا!!!
برای بودن با تمام مردم دنیا!!!
چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمیکنم!!!
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمیبینم!!
دلم میخواست چند کلیسا معبد و مسجد بزرگ جهان را میدیدم !!!
و دلم میخواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند پرواز میکردم!!
دلم میخواستهای من زیادند٬ بلندند طولانی اند
اما مهمترین دلم میخواست های من این است که:
انسان باشم و انسان بمانم !!!
می گویند : انسان های خوب به بهشت می روند اما من میگویم انسان خوب هر جا که باشد آنجا بهشت است!!
زمان قاجار که زن ها حق رفتن به مدرسه رو نداشتن اولین مردمانی که به دختر هاشون اجازه درس خواندن دادند رشتی ها بودنند، وقتی این خبر به شهر های دیگه رسید، مردمان عرب زده اون شهرها میگفتند رشتی ها چقدر بی غیرت هستند که دخترانشون رو به مدرسه میفرستن!! و این تا الان هنوز مونده! در حالی که در زمان حمله اعراب به ایران همه جای ایران بزرگ ( ایران، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، آذربایجان، ارمنستان و عراق امروزی) زیر سلطه اعراب رفت غیر از گیلان!
چرا به ترک ها میگن خر؟؟؟
بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه تبریزیها شورش کردند و بر علیه استبداد و شاه مستکبر قیام کردند.
شهر توسط شاه و استعمار انگلیس محاصره شد ۶ماه تمام شهر در محاصره بود.قحطی و کمبود غذا بیداد کرد.
اما مردم تسلیم نشدند . پیغام مردم شهر به محاصره کنندگان این بود. غذا تمام شده عیب ندارد یونجه میخوریم.یونجه هم تمام شود برگ درخت میخوریم ولی تسلیم نمیشویم.
همه جا پیچید ترکها خر شده اند کاه و یونجه می خورند.
حالا تو بگو قومی که به خاطر شرف و عزت کشورش یونجه میخورد خر است یا تویی که به این همه دلاوری میگویی خر.
بله خر کسانی اند که به زنان و مردان قهرمان کشورم میگویند خر.
چرا اصفهانی ها خسیس اند؟؟؟
اصفهانی ها سالیان سال برای مسافران در کاروانسراهای اطراف شهرشان بدستور حاکم شهر آذوقه می گذاشتند و همیشه مسافرانی که از این شهر می گذشتند بصورت رایگان از این امکانات استفاده می کردند و این به شکل یک عادت و رسم ثابت در آمده بود تااینکه اصفهان دچار خشکسالی و قحطی شد و دیگر نتوانست آذوقه رایگان به کاروانسراها بفرستد و حاکم شهر هم دستور لغو این قانون را داد و همین شد که بعد از این مسافران بد عادت و ناسپاس دم از خساست اصفهانی ها زدند و این لطف آنان را بعنوان یک وظیفه و حق قانونی برای خود دانستند و مردم مهمان نواز این شهر را انساهای خسیس معرفی کردند !!!
"نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند"
--
هیچ وقت با این دو نفر هم صحبت نشو:
۱. از خود متشکر. ۲. وراج. --
هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن:
۱. پدر. ۲. مادر. --
هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
۱. نمی تونم. ۲. بدشانسم --
هیچ وقت این دو تا کار رو نکن:
۱. دروغ. ۲. غیبت. --
هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن:
۱. آرامش در اعتیاد. ۲. امنیت دور از خانه --
همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
۱. آرامش با یاد خدا. ۲. دعای پدر و مادر --
همیشه دو تا چیز رو به یاد بیار:
دوستای گذشتت رو. ۲. خاطرات خوبت. --
همیشه به این دو نفر گوش کن:
۱. فرد با تجربه. ۲. معلم خوب. --
همیشه به دوتا چیز دل ببند:
۱. صداقت. ۲. صمیمیت.
گویند درگذشته دور در جنگلی شیر حاکم جنگل بود ومشاورارشدش روباه بود وخر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود. باوجود ظلم سلطان وتایید خروحیله روباه،همه حیوانات، جنگل را رها کرده وفراری شدند،تا جایی که حاکم ونماینده ومشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند. درمسیر گاهگاهی خرگریزی می زد وعلفی می خورد. روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت اگرفکری نکنیم تو ومن از گرسنگی می میریم وفقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است ،شیر گفت چه فکری روباه گفت خرراصدا بزن وبگو ما برای ادامه مسیر نیاز به رهبر داریم. وباید از روی شجره نامه دربین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب می شوی وبعد دستور بده تا خر رابکشیم وبخوریم. شیر قبول کرد وخررا صدا زدند وجلسه تشکیل دادند، ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند وفرمود جد اندرجد من حاکم وسلطان بوده اندوبعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت من هم جد اندرجدم خدمتکار سلطان بوده اند، خرتااندازه ای موضوع را فهمیده بود ودانست نقشه ی شومی در سردارند گفت من سواد ندارم شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده. کدامتان باسوادی آن را بخوانید ، شیر فورا گفت من باسوادم ورفت عقب خر تا زیر سمش رابخواند خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد وگردنش را شکست.روباه که ماجرا رادید روبه عقب پا به فرار گذاشت ، خر اورا صدا زد وگفت بیا حالا که شیر کشته شده بقیه راه را باهم برویم ، روباه گفت نه من کار دارم خر گفت چه کاری گفت می خواهم برگردم وقبر پدرم را پیدا کنم وهفت بار دورش بگردم وزیارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا با سواد شوم وگرنه الان بجای شیر گردن من شکسته بود
(مولا نا جلالدین رومی)
♡❤
پرواز که کنی،
آنجا میرسی که خودت می خواهی
پرتابت که کنند،
آنجا می روی که آنان می خواهند.
پس پرواز را بیاموز...!!!
♡❤
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید،
"تقدیر" !