کافی ست دلت بهار باشد ...
از اشک تو سبز می شود خار ...
از خنده ات آب می شود برف...
در دست تو لانه می کند سار ...
کافی ست بخواهی ...
آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره...
دست تو به ماه می رسد ...
باز از پنجره می چکد، ستاره....
بذر از تو و صد جوانه از من...
کافی ست که با زمین بگویی ...
سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ...
کافی ست که وقت پرکشیدن ...
در چشم تو انتظار باشد ...
کافی ست بخوانی آسمان را...
****یا اینکه دلت بهار باشد*****
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
پسر داییم دهه هشتادیه مدرسه غیرانتفاعی ثبت نامش کردن سالی ۳ میلیون!
یادش بخیر ناظممون میگفت فردا ۵۰۰ تومن کمک به مدرسه با خودتون بیارید,
خونه ما میریخت به هم,
بابام میگفت فردا میام در اون مدرسه رو گل میگیرم...
از مهدي، 25 ساله، مشمول سربازي به مارك عزيز، 26 ساله،
موسس facebook و چهره سال تايم
مدتها طول كشيد تا تصميم بگيرم تو را با چه خطاب كنم. آنقدر به چشمان روشنت كه روي مجله تايم نقش بستهاند، خيره شدم تا از بين هزاران حس خوب و بد، عنواني مناسب براي تو پيدا كنم: رفيق. تو يك سال از من بزرگتري مثل دهها دوست نزديك ديگري كه داشتم و دارم. شايد اگر تقدير مكان زندگي ما را يكي ميكرد، مثلا در ايران، شايد هم محلهاي بوديم، روزها فوتبال ميزديم و شبها در خيابان ميگشتيم. شايد همخوابگاهي بوديم، صبحها همديگر را از خواب بيدار ميكرديم، تا دانشگاه با هم گز ميكرديم، بين كلاسها در بوفهي دانشگاه چاي ميخورديم و شبها ساعتها به بحث و صحبت با هم گرم بوديم. گرچه نميدانم من اگر آمريكا بودم چهها بر ما ميگذشت ولي ميدانم ميتوانستيم كنار هم بنشينيم و تو به من بگويي «هي رفيق، ايدهاي به سرم زده، پايهاي؟»....
استاد: وقتی درس تمام شد هر کجای درس اشکال داشتید یا متوجه نشدید بگید تا بیشتر توضیح بدم...
پس از درس دادن استاد ...
دانشجو: استاد ما اون قسمتش رو متوجه نشدیم میشه دوباره توضیح بدید؟
استاد: من دو ساعته دارم درس میدم حواست کجا بود؟؟؟ چه غلطی میکردی؟؟؟ اصلا تمرین هاتو نوشتی؟؟؟ چرا یه جلسه غیبت داری؟؟؟ اصلا تو چجوری دانشجو شدی؟؟؟ یه منفی برات میزارم که دیگه موقع درس حواست جمع باشه ...
تفـاوتهای فرهنـگی جوامع اروپـایی و آسیـایی از دیدگاه لیو یانگ
تصاویر زیر توسط "Liu Young" طراحی شده. دختری چینی که در آلمان تحصیل کرده و مدتی را هم در ایالات متحده زندگی کرده. در این طرحها تفاوتهای فرهنگی متعدد جوامع اروپایی و آسیایی بخصوص چین از دیدگاه و برداشت هایی که از این جوامع داشته را به تصویر کشیده است. البته این تصاویر بشکلی نمادین بوده و شاید آنقدرها هم دقیق بنظر نرسد و بتوان آنرا یکنوع شوخی شرقی نامید اما همین طرح ها که بنام "East-West" شهرت یافته در یکی از نمایشگاه های برلین هم بنمایش گذاشته شده است. در تصاویر، جوامع آسیایی و شرقی بخصوص چین برنگ قـرمز و جوامع اروپایی و غربی برنگ آبــی نمایش داده شده است.
خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز ازشراب خوش به حال آفتاب
ای دل من ، گرچه در این روزگار جامه ی رنگین نمی پوشی به کام باده ی رنگین نمیبینی به جام نُقل و سبزه در میانِ سفره نیست جامت از آن می که می باید تهی ست
ای دریغ از تو ، اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از ما ، اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
عشق یعنی چی؟
مادر گفت عشق یعنی فرزند.
پدر گفت عشق یعنی همسر.
دخترک گفت عشق یعنی عروسک.
معلم گفت عشق یعنی بچه ها.
خسرو گفت عشق یعنی شیرین.
شیرین گفت عشق یعنی خسرو.
فرهاد گفت: …. ؟
فرهاد هیچ هم نگفت.
فرهاد نگاهش را به آسمان برد؟ باچشمانی بارانی. میخواست فریاد بزند اما سکوت کرد! میخواست شکایت کند اما نکرد. نفسش دیگر بالا نمی آمد؟ سرش را پایین آورد و رفت! هر چند که باران نمی گذاشت جلوی پایش را ببیند! ولی او نایستاد. سکوت کرد و فقط رفت. چون میدانست او نباید بماند. و عشق معنا شد.